شعری زیبا از داود شفیعی در وصف روستا
امان ازموشهای ارمودچه که کردن ریشه کن باغ ودرختچه
قدیما بود آنجا میوه بسیار شده نابود حالا میوه انگار
زمانی مالگه بود جایی مصفا هلوباسیب داشت و توت اعلا
تمام دشتهایش باصفا بود فراوان میوه داشت و خود کفابود
دوهج آبی فراوان بودجاری به چاهش فاخته بودند وقناری
اگربر واز میکردی گذاری همه سرسبز و نعمت هرکناری
پرازبادوم وتوت سرخ وشیرین درختا پر زبار بود عین بی بین
کمال آباد تک بود و پر ازشور تماما درتلاش وشاد ومسرور
به هرجاشور وشادی بود در ده همه جاخنده جاری بود در ده
غذایش شولی بود وکوتییه ناب ولی اکنون گمانم گشته کمیاب
همه زبرو زرنگ و اهل همت به باغ ودشت وصحرابودنعمت
همه ارباب وصحرادار و ملاک زنانش کاسب وهر خانه دلاک
فقط یک جمله میگویم زحالش بجامکون میرسیده قیل وقالش
قدیما ده صفای دیگری داشت تجملها جلای کمتری داشت
ولی اکنون چه گویم از قدیما تفاوت کرده ده بسیار حالا
شعر از داود شفیعی(فرزند مرحوم حاج غلامحسین)